زمین سوخته روایتگر روزهای آغازین جنگ است .

روایتی واقع گرایانه ،صمیمانه و به شدت دردناک!

روایتی نه در خط مقدم و جبهه ی نبرد، بلکه در پشت جبهه ها و در دل شهر و درمیان مردم عادی کوچه و بازار.

همانجایی که آرامش خانواده ی کاملا معمولی راوی مثل دیگر خانواده های شهر با شنیدن خبرهای ضد و نقیض و شایعات دلهره آور به یک باره به هم می خورد و در نهایت امر این شایعات رنگ حقیقت می پذیرد و در کمترین زمان ممکن همه چیز ، به معنای واقعی کلمه، همه چیز ، از هم می گسلد و شهر و به تبع آن آدمهایش در آستانه ی یک فروپاشی سهمگین قرار می گیرند.

مادر صبورانه به عبادت مشغول است و اندوهی عظیم را در سینه پنهان می کند و برادران هریک  واکنش خاص خودشان را دارند.

یکی فرار را ارجح می داند و دیگری مقاومت و مبارزه را

آدم های شهر هم واکنش های متفاوتی دارند.

از ی و سودجویی و گرانفروشی و سوء استفاده از این شرایط سخت تا همدلی و صمیمیت و فداکاری

 

این شروع همان اتفاق شوم است:

اطلاعیه یکصد و پنجاه و نه ستاد مشترک» بدینوسیله به آگاهی مردم مسلمان و مبارز اهواز می رساند که در اثر بمباران هواپیماهای عراقی، بخش ناچیزی از مهمات سطحی در منطقه اهواز منفجر شده است و صدای متناوب انفجار، مربوط به آنهاست و جای هیچگونه نگرانی نیست و خطراتی اهالی محترم اهواز را تهدید نمی کند. از مردم شهیدپرور اهواز استدعا دارد که آرامش خود را مثل همیشه حفظ نموده و به وظایف عادی خود بپردازد» نفسهامان رها می شود. به همدیگر نگاه می کنیم. انگار که یکهو آب سرد رو تنمان ریخته باشند، وا می رویم.
میگ ها از صبح تا ساعت یازده، چند بار سوسنگرد را کوبیده اند. میگ ها مدارس را می زنند، بیمارستانها را می زنند و مردم کوچه و بازار را می زنند. شهر و جبهه برایشان فرق نمی کند. رادیو می گوید که امروز بیش از صد نفر از مردم بی دفاع شهر سوسنگرد شهید شده اند.

جنگ از آن موضوعاتی است که در ادبیات ایران به شدت آلوده کلیشه هاست. احمد محمود» چهره ی واقعی جنگ را در زمین سوخته » بدون هیچ تعارف و ملاحظه ای به تصویر کشیده چشمم می افتد به دستی که در اثر انفجار از شانه جدا شده است و همراه موج انفجار بالا رفته است و تو خوشه ی خشک نخل گوشه حیاط گیر کرده است. انگشت کوچک دست، از بند دوم قطع شده است و سبابه اش مثل یک درد، مثل یک تهمت و مثل یک تیر سه شعبه به قلبم نشانه رفته است

در بخش دیگری از کتاب می خوانیم:

کاش آدم بداند جعبه ی محتوی گلوله چطور دست به دست می شود. هر لحظه در کجا و چه مسیری را طی می کند.
سربازی که از انبار مهمات بیرونش می کشد چه ریختی دارد.
قامتش چگونه است. سیاه است .سفید است.
بلند قامت است .کوتاه است. زن دارد. ندارد.
و چه فکری می کند؟
آیا فکر می کند؟
فکر میکند که آن گلوله چه فاجعه ای به بار می آورد!؟
چه کسی را می کشد،
دل کدام مادر را می لرزاند،
خنده ی کدام طفل را تا آخرین لحظه ی میرای زندگی بر لبانش می خشکاند،
یا نه
با لبخند به لب جعبه را تحویل می دهد و دستهایش را می تکاند و می گوید:
خب برادر ، تموم شد. بیا و این رسید را امضا کن.
و بعد می رود و پیاله ای چای می نوشد و سیگاری می کشد و اگر فرصتی شد برای مادرش یا نامزدش نامه ای می نویسد که:
عزیزم دوستت دارم.

 

گرگی در کمین | عباس کیارستمی

زمین سوخته | به قلمِ احمد محمود

ی ,مردم ,شهر ,مثل ,یک ,اهواز ,را می ,است و ,شده است ,و به ,شهر و

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

پوشش سیستم یادگیری برنامه نویسی مقدماتی دانلود آهنگ جدید مقالات متنوع وبلاگ شخصی حامد صیدی triptravel کتابخانه شهید مدرس رمز ارز سامان خودرو انشاطور